>To in bazi behet neshon midam chand chandim¤Dige nemikhamet nagoO hamdardim/mano vase pol mikhasti o sargarmit¤to ye havas bazi mese shab sardi/zire har mardi khabidi badtarkib¤to be man bad kardi nemikham bargardi/shodi ba gharibe fab,he rafti be fuck¤az eshqe gandet chizi nashoOd nasibe ma/asan eshtebahi beham khordesh masire ma,shodam asire love/oun negat,oun cheshat oun 3dat,khaterat hame ba to raft be bad/dige harjaye sahel ro beri ja pam hastesh¤in qama mese zanjir be paham vasle/ashkaye rikhte sahme man deldarisho nemikham¤man in jaddehaye tekrari ra nemikham
چرا همه یهو رو عشق ما دست گذاشتن؟/چرا هر کسی رو خواستیم ما رو گذاشت رفت؟ گفتی کسی که از عشق تو دل بکن نیس/اونکه بغل توئه اصلأ شبیه من نیس بهت حق میدم از من فاصله بگیری/به خاطر عشقی که داری واسش میمیری دلت واسه ی من سوخت که باهام موندی؟/مگه کسی زورت کرده بود باهام خوب شی؟ بیچاره دلم که تورو باورت میکرد/اما اونی که عشقت مال اونه،یه آدم دیگست به ما خوشی نیومده چه برسه به عشقش/من یه عروسک تو دستم نکنی فکر بم با من زندگی غم و تنهایی و درده/با اون روزات خوبه نباید بکنی ترکش تو با اون خوشی،منو دوستم نداری نه؟/بازم خدا رو شکر،با اون غصه نداری پس...
لبخندهايش به حالت تعليق درامده.ازوقتي تکرارشادي هايش راحلق اويزکرده
اس ام اس ضد زن
زنها دو وقت گريه مي کنن : ?- وقتي فريب مي خورن ! ?- وقتي مي خوان فريب بدن
اس ام اس ضد زندگی
زندگی همچون بادکنی است در دستان کودکی، که همیشه ترس از ترکیدن آن لذت داشتنش را از بین می برد.
اس ام اس . خوش به حال کودکان
کاش کودک بودم تا بزرگترین شیطنت زندگی ام نقاشی روی دیوار بود، ای کاش کودک بودم تا از ته دل می خندیدم نه اینکه مجبور باشم همواره تبسمی تلخ بر لب داشته باشم ، ای کاش کودک بودم تا در اوج ناراحتی و درد با یک بوسه همه چیز را فراموش می کردم
اس ام اس فارسی
بي وفا ديگه دوستم نداري . . . خيلي خب ، قلادتو باز مي كنم بري
کوتاهی از عشق
عشق مرگ نيست زندگي است. سخت نيست عين سادگي است. عشق عاشقانه هاي باد وگندم است . اولين پناهگاه کودکي آخرين پناهگاه آدم است. زندگي زيباست حتي اگر کور باشي ؟ خوش آهنگ است حتي اگر کر باشي مسحور کننده است حتي اگر فلج باشي؟ اما بي ارزش است اگرثانيه اي عاشق نباشي اگر مي دانستي دل ترک خورده ي من با ياد چشمان باراني ات شکسته تر مي شود هيچ گاه به من پشت نمي کردي اگر مي بيني کسي به روي تو لبخند نمي زند علت را در لبان فرو بسته خودت جستجو کن.
نه دل در دست محبوبي گرفتار، نه سردرکوچه باغي برسردار، از اين بيهوده گرديدن چه حاصل ؟؟ پياده مي شوم، دنيا نگهدار
اس ام اس آدمهای ...
چقدر حقيرند مردماني که نه جرأت دوست داشتن دارند ، نه ارادهي دوست نداشتن ، نه لياقت دوست داشته شدن و نه متانت دوست داشته نشدن، با اين حال مدام شعر عاشقانه ميخوانند
چشمای مغرورش هیچوقت از یادم نمیره . رنگ چشاش آبی بود . رنگ آسمونی که ظهر تابستون داره . داغ داغ… وقتی موهای طلاییشو شونه می کرد دوست داشتم دستامو زیر موهاش بگیرم مبادا که یه تار مو از سرش کم بشه . دوستش داشتم . لباش همیشه سرخ بود . مثل گل سرخ حیاط . مثل یه غنچه … وقتی می خندید و دندونای سفیدش بیرون می زد اونقدرمعصوم و دوست داشتنی می شد که اشک توی چشمام جمع میشد. دوست داشتم فقط بهش نگاه کنم . دیوونم کرده بود . اونم دیوونه بود . مثل بچه ها هر کاری می خواست می کرد . دوست داشت من به لباش روژ لب بمالم . می دونست وقتی نگام می کنه دستام می لرزه . اونوقت دور لباش هم قرمز می شد . بعد می خندید . می خندید و… منم اشک تو چشام جمع میشد . صدای خنده اش آهنگ خاصی داشت . قدش یه کم از من کوتاه تر بود . وقتی می خواست بوسش کنم ٫ چشماشو میبست ٫ سرشو بالا می گرفت ٫ لباشو غنچه می کرد ٫ دستاشو پشت سرش می گرفت و منتظر می موند . من نگاش می کردم . اونقدر نگاش می کردم تا چشاشو باز می کرد . تا می خواست لباشو باز کنه و حرفی بزنه ٫ لبامو می ذاشتم روی لبش . داغ بود ......
برای خواندن بقيهاين داستان زيبا به بخش ادامه مطلب مراجعه كنيد
مرد ، دوباره آمد همانجای قدیمی روی پله های بانک ، توی فرو رفتگی دیوار یک جایی شبیه دل خودش ، کارتن را انداخت روی زمین ، دراز کشید ، کفشهایش را گذاشت زیر سرش ، کیسه را کشید روی تنش ، دستهایش را مچاله کرد لای پاهایش ، خیابان ساکت بود ، فکرش را برد آن دورها ، کبریت های خاطرش را یکی یکی آتش زد در پس کورسوی نور شعله های نیمه جان ، خنده ها را میدید و صورت ها را صورتها مات بود و خنده ها پررنگ ، هوا سرد بود ، دستهایش سرد تر ، مچاله تر شد ، باید زودتر خوابش میبرد صدای گام هایی آمد و .. رفت ، مرد با خودش فکر کرد ، خوب است که کسی از حال دلش خبر ندارد ، خنده ای تلخ ماسید روی لبهایش ، اگر کسی می فهمید او هم دلی دارد خیلی بد میشد ، شاید مسخره اش می کردند ، مرد غرور داشت هنوز ، و عشق هم داشت ، معشوقه هم داشت ، فاطمه ، دختری که آن روزهای دور به مرد می خندید ، به روزی فکر کرد که از فاطمه خداحافظی کرده بود برای آمدن به شهر ، گفته بود : - بر میگردم با هم عروسی می کنیم فاطی ، دست پر میام ... فاطمه باز هم خندیده بود ، آمد شهر ، سه ماه کارگری کرد ، برایش خبر آوردند فاطمه خواستگار زیاد دارد ، خواستگار شهری ، خواستگار پولدار......
لطفا برای خواندن بقیه این متن جذاب به بخش ادامه مطلب مراجعه کنید